شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۴




اول -
و یاد آر آن هنگام که با موسا چهل شب وعده کردیم...

بقره - 51

میگفت :اینجا که ما هستیم، تو این حفره تاریک و تنگ، خوب اگه نگاه کنی، باور اگه داشته باشی طنابایی رو می بینی که از اون بالاها آویزونن برای ما پایینیا. می گفت این طنابا رو به همه نشون میدن. دروغ گفته اگه کسی ادعا کنه تو راهش این پایین طنابیو ندیده که رو به بالا باشه. دنبال طناب نبوده. یا باور نداشته که طنابی آویزونه. یا با بودن جایی به اسم بالا ایمان نداشته. میگفت: طنابو انداختن این پایین تا تو رو بکشونن اون بالا. طناب گاهی دردیه که امونتو بریده. گاهی عزیزیه که از دست میدیش. طناب گاهی دلتنگی ایه که بیختو میگیره و ول نمیکنه. طناب هر چیزیه که بهت نشون بده این پایین یه جای کار میلنگه. که جایی باید باشه که همه چی سر جاش باشه. جایی که غمی نباشه. حسرتی یا دردی. میگفت: طنابو که دیدی اول راهه. اول قصه. اول بدبختیه تازه. چون دیگه این پایین برات متعفن شده و زجرآور. میدونی که بالایی هست.

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ