دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۰

با اينكه ميرم

با اينكه ميرم من از اينجا....با اينكه ميتونم فك كنم ديگه من ساكن اين منزل ويران نيستم نميدونم چرا اينهمه غمگينم براي مردم. براي تو براي اون.وطن يوغيست هميشه بر گردنت!

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۰

امشب...درٍ یک خواب عجیب...رو به سمت کلمات باز خواهد شد

باز خواهد شد؟
دیشب در راستای ادامه خوابهای غریب و گنگم خواب دیدم با کسی معاشقه می کنم که نمیشناسم. احساس میکردم دارم به چند نفر خیانت میکنمو یکیش تو. لذت میبردم از این معاشقه و بعد از مدتها قلبم به شکلی غعجیب به ت÷ش افتاده بودو. حین معاشقه از اینکه از خیانتی که میکنم لذت میبرم عصبانی بودم. خشونت به خرج میدادم و عجیب اینکه پارتنرم از خشونتم لذت میبرد و به اون دامن می زد. به گریه افتاده بودم از این موقعیت اما همچنان لذت میبردم و ادامه میدادم.
احساس میکنم میفهمم چرا تراویس تو پاریس تگزاس ول کرد و رفت. مبیفهممسش و از این موضوع نگرانم.
امشب رفتم و ریچارد سوم آتیلا پسیانی رو دیدمو خوشم اومدو مخصوصا صابر ابر و خود پسیانی.
مطمئنم زندگی چیز گهیه. تو این موضوع شک نکن عشق من. عشق من و تو خودش دلیلیه بر این مدعا....دلم میخواست آزادتر بودم. از دست خودم که نمیتونم به خودم بفهمونم آزاد هستم. بر خلاف تمام تست های هوشی که قسم میخورن من آدم باهوشیم این ناتوانی اثباتیه بر اینکه من خنگ تر از اونیم که میگن. شاید تنها هوشم در فریب همه اون تست های هوشه که کودنی خودم رو توشون مخفی کردم.
زندگی چیز گهی عشق من! تو این شک نکن!

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۰

تيراميسو

كارهايي هست كه نكرده ام. انجام دادنشون سخت نبوده...آرزوهاي بزرگي مثل بالا رفتن از اهرام مصر نبوده....باكت ليست نبوده منتظر سرطان و مرگ بشم و يه جك نيكلسون خر پول كه هم اتاقي بيمارستاني بشه كه توش شيمي درماني ميكنم. اما اين كارها رو نكرده ام. براي انجام دادنشون لازم نيست فك كنم كه ممكنه فردا  زنده نباشم.و به خاطرش بايد كار و زندگيمو ول كنم. همين دور و برن. مثل خوندن دوباره كاستاندا. مثل ملزم كردن خودم به تماشاي هفته اي يه فيلم. مثل نوشتن خوابهام. مثل نوشتن تو اين وبلاگ. يا اصلن كارهاي دنباله داري مثل اينا هم نيستن.: مثل سر زدن به پيتزا داوود بعد سالها مثل درست كردن تيراميسو.
اول به دوميش ميرسم: درست كردن تيراميسو.
مواد لازم:
• 4 عدد تخم مرغ تازه و با كيفيت زرده را از سفيده جدا كنيد
• 4 قاشق غذاخوري شكر
• 500 گرم پنير خامه اي
• مقداري برندي و يا شراب (اختياري)
• يك فنجان قهوه خوري قهوه اسپرسو رقيق شده با آب و شيرين شده با شكر
• 340 گرم بيسكويت
• مي توانيد در ميان بيسكويت ها از لايه هاي باريك موز هم استفاده كنيد.
• شكلات تلخ رنده شده

طرز تهيه :
زرده ها را همراه با شكر بزنيد. سپس پنير خامه اي را در آن بريزيد و اگر قرار است مشروب در آن بريزيد همين الان اضافه كنيد. 2 تا از سفيده ها را براي اينكه مخلوط به آرامي سفت شود استفاده كنيد. مخلوط را به هم بزنيد. سپس فنجان قهوه تهيه شده را در يك كاسه بريزيد و يك قاشق غذاخوري مشروب اضافه كنيد ( اينجا مي توانيد مخلوط را مزه كنيد براي اينكه مطمئين شويد هماني باشد كه مي خواهيد). سپس بيسكويت ها را در قهوه بريزيد سعي كنيد قالب به اندازه اي بزرگ باشد كه بتواند مخلوط پنير خامه اي را نگه دارد. آن را از مخلوط پر كنيد و به مدت 2 ساعت در جاي خنك نگه داريد، سپس شكلات رنده شده اي را كه تهيه كرده ايد روي آن بپاشيد. .

فردا روز تيراميسوئه. شب ميخوام لم بدمو با قاشق لذت تيراميسو رو زير زبونم بچشم.

من يك- عزرائيل صفر.

سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۰

زندگي اين روزها

زندگي ين روزا اينطوري ميگذره:
فرو مي رم تو صندلي، غروب ميكنم پشت كامپيوتر. بدون اينكه كار كنم بقيه رو به كار وادار ميكنم و به جاي بقيه حرص ميخورم. با مدير پرو‍ژه پفيوز كشتي ميگيرم و حال آدماي پررورو ميگيرم. ْرزو مي كنم دفتر خاطرات تو رو داشته باشم كه ميگي نداري. اما من نظر ديگه اي دارم. نظر من به نظر هيچ كسي نزديك نيست. خوش به حال آقا كه فك ميكنه نظرش به نظر كسي نزديكه.به دوستان جوونتر از خودم تيپ ميدم واسه مخ زني منشي شركت و اونا هم با ولع راهنماييهام رو به كار ميگيرن.  چي اين نوشته هام خوندن داره؟ گمونم تا حال پشيمون شدي از اينكه خواستي بنويسم. چه انتظاري داشتي؟ تولد دوباره بوكفسكي؟!؟!؟ سال ديگه بايد برم كانادا. كرم پهني به ما تحتحتم فرو رفته كه از اول اقدام كنم واسه استراليا؟ چرا؟ يني روت ميشه بپرسي؟
موگواي  گوش ميكنم و از موگواي خود دلشادم...كه من دلشده اين ره نه به خود مي پويم.
بازم رفتم تو حس قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل. رابرت فوردي كه بزدل نبود. اقتضاي زمانه بود. براي پايان زمانه جسي جيمزي كه دوره اش سر اومده بود و خودش ميدونست. هستي باري به دوش رابرت فورد بزدل گذاششته بود كه اونم شجاعانه تاب كشيد اين بار توانست. بي مي  ناب.
كانادا خوب بود به خاطر مستي هاي تنهاش.به خاطر ديدن صورت تو توي خيلي از صورتاي اونا. شوخي ميكنم؟ نه! كاش حلول ميكردي تو تن اون كاناداييا. كاش اونا به روح اعتقاد داشتن. فراتر از اون به تناسخ حين زندگي. كاش من به هيچي اعتقاد نداشتم.
چرا بين من و تو كانكشن پي تو پي برقرار نيست. مث همون نامه لاي جرز ديوار. كانكشني كه هيچ قهرمان و ضد قهرماني به فكرشم نرسه. تو كلاس يونگ توي آشپخونه نقلي آذين موقع قهوه ريختن از پشت اپن خيره شده بودم به آخرين انوار خورشيد غروب كننده كه روي صورتت ميريختن و ميخواستم كه سوار اسب بدزمت. اسب سواري كه سهله. قاطر سواري هم بلد نبودم.


Add to Google Reader or Homepage