جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳

آهای ! شماها… شماهایی که میاین اینجا رو میخونین. شما چند نفری که هر چی هم کم بنویسم و دری وری بنویسم ول کن قضیه نیستین. IP هاتون نشون میده بعضیاتو هر روز میاین سر میزنین. نه از لینکی، نه از سِرچ انجینی. صاف اسم بی قواره اینجا رو تایپ می کنین و میاین توی این تاریکخونه لعنتی. چی میخواینجا؟ دنبال چی میگردین؟ میاین بی سر و صدا میشینین و لَه لَه زدن این جونور وحشی رو تماشا می کنین که چطور تو قفس گیر کرده و خودشو به در و دیوار می کوبه. زخمی میشه و بی حال و بی رمق یه گوشه میفته. چی داره اینجا واسه شما؟ حس کنجکاویتونو ارضا می کنه؟ تماشای یه حیوون وحشی اینقدر جذابه؟ بیمارهای روانی اینقدر جالب توجهن؟ سوژه سرگرمی ÷یدا کردین؟ چی میخواین لامصبا؟ ببینم نکنه شما هم شبیه منین؟

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۳

اي همدمان پنجره‌هاي گشوده در باران
بر او ببخشاييد
بر او كه از درون متلاشي است


از فروغ فرخزاد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۳

ميگي بيا اينجا بنويس...کم هم نه...زياد بنويس. يه خط و دو خط نه...زياد...
ميگي حالت به هم خورده از بس اومدي و تو اين تاريکخونه هيچي نديدي که به لعنت خدا بي ارزه. راس ميگي...همه رقمه راس ميگي. راستيتش هم زورمو جمع کردم و خواستم که بيام و بنويسم. ديشب يه سر زدم به حافظ. بار دوم بود که اينو کوبيد تو صورتم:
جام مي و خون دل، هر يک به کسي دادند...

با خودم ديدم وقتي همينجوري تو يه مصرع بالا و پايين موضوعي رو که من ميخوام شونصد و بوقي خط راجع بش بنويسم آورده، مگه من اونجام خله که بازم گلواژه سر هم کنم...؟ البت اينهمه روده درازي که دارم ميکنم انگار که هستم....

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۳

ديدي گاهي اوقات وبلاگايي رو ميبيني که لينکهايي که ميدن خيلي خيلي جالبتر از مطالب خودشونه...بعضي از آدما هم همينطورن....داري که چي دارم ميگم؟

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ