دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲

گيرم مرتيکه اوني که نشون ميده نيس...اون موجود خشن و سرد .بيروح...گيرم طرف آخر احساسه. مثل هر آدم ديگه محتاج محبت. شايدم بيشتر از هر آدم ديگه. گيرم اصلا کمبود محبت داره بدتر از هر کدوم از شما آدماي فرشته صفت و قوي که دور و برشو گرفتين. گيرم ازبچگي اينحوري بزرگ شده. زير دست آدمايي که بدتر از خودش خرج کردن احساس رو بلد نبودن حتي واسه توله خودشون. گيرم بارو مازوخيست بار اومده. خوشش مياد خودشو تيکه تيکه کنه و بشينه بالا سر لش خودش زار بزنه...
نميدونم...نميدونم چيزي به اسم سرنوشت محتوم وجود داره يا همش کس شره...نميدونم...نميدونم کره خر چند بار بايد زخم بخوره تا بيخيال شه...ميدونم بايد فکرمو منظم کنم. ميدونم کاراته حداقل اين فايده رو داشت.ميدونم اين زندگيم يه جاييش ميلنگه...کجاشو نميدونم ولي ميدونم فقط يه جاشه. گيرش بيارم و درستش کنم قضيه حله...خوشبين هم باباي گور به گور شدته...

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ