من دلم يه چوب ميخواد...يه چيز تو مايههاي چماق...باهاش بيفتم به جون ماشينا و آدمايي که نميشناسمشون، له و لوردهشون کنم...بعد ننه باباهاي اونا هم بيان دهن منو صاف کنن....من دلم يه عشق ميخواد که ازش فرار کنم، بترسم ازش، خودمو بزنم به اون راه، انگار که نه انگار...تا باهاش خودمو عذاب بدم...من يه زانو ميخوام با تاندون پاره تا باهاش شيلنگ تخته بندازم و زانوم قفل کنه و خيس عرق بشم تا بتونم آزادش کنم. من يه کليه مريض و درب و داغون ميخوام تا بابامو بياره جلو چشمم. من کابوس ميخوام از اونايي که اگه بريني هم نتوني خودتو از دستشون خلاص کني...من سردرد ميخوام از اونايي که گريه تو دربياره و دل و روده تو بياره تو دهنت...
خانمها، آقايان؛ حضار محترم! من يک خودآزار هستم....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2004
(72)
-
▼
مارس
(10)
- در حدود 2500 سال پيش تو يکي از پستهام از افسر انگ...
- صداهايي هست که تو سرم با من حرف ميزنن... صداهايي ک...
- من دلم يه چوب ميخواد...يه چيز تو مايههاي چماق...ب...
- ته خاطرات ذهنم، زير همه اين روزمرگيا و روز-مرگيا، ...
- فقط براي کمي خنکي باسن عزيزم.... به ميارکي و ميمنت...
- کابوسهام تو هم رفتن...از يکي بيرون ميام تو يکي ديگ...
- دنبال چي ميگردم تو خاطرات لجنمالم؟ تو همه اين کتاب...
- در آ، در آ در کار من....
- نقل قول:..... لازم تنهايي باش و نام خويش از ديوان ...
- دردیست....
-
▼
مارس
(10)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر