جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۳

صداهايي هست که تو سرم با من حرف ميزنن...
صداهايي که بهم ميگن: هي پسر! برگرد به همون دوره شربازي و ولنگاري...به همون دوره بيخيالي که همه چيو حواله ميکردي به دو فروند فلان مبارک...
صداهاي ديگه‌اي که بهم ميگن: ديگه زياد نمونده. آخراشه، همين روزاس که کلکت کنده بشه و همين سردردات کار دست کفن فروشي بهشت زهرا بده، سوت ممتد و قربون داداش و به سلامت! سخت نگير بابا...
صداهايي که هيچ گهي نميخورن الا اينکه يه بند تو کله‌ام هوار بکشن...داد و ضجه و عربده...دهنشون صاف که دهنمو صاف کرده‌ان...
صداهايي که واسم تکنوازياي گيلمور ميذارن و صفا و حال و ...خلاصه رديف...
صداهايي که در گوشم حرفايي ميزنن که اصلا به شماها مربوط نيست! بکشين بيرون وگرنه خشتکتونو سرتون عمامه ميکنم....
.....
پ.ن. شيزوفرني يا همون ديوانگي در اصطلاح عوام بيماري است که در آن فرد بيمار صداهايي خيالي ميشنود که با او حرف ميزنند...
پ.ن.2: گيرم که اينطور باشه. ديوونه پدر محترم خودتونه.

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ