کابوسهام تو هم رفتن...از يکي بيرون ميام تو يکي ديگه ميرم، بدون اينکه از خواب بيدار بشم يا حتي بدون اينکه بتونم بيدار شم....کابوسهام با اينکه در واقعيت بيشتر از دو سه ساعت طول نميکشن ولي تو عالم رويا ساعتها کش ميان. طوري که ميتونم بگم بيشتر زندگي اخيرم تو کابوس گذشته. تقريبا هر وقت به گه ميشينم، ترکمون از سر و روم ميباره و طاقتم طاق ميشه مطمئن ميشم که دارم يازم کابوس ميبينم. هر قدر هم غير محتمل زور ميزنم که بيدار شم. گاهي حتي با کشتن خودم تو رويا....جواب ميده...راستش امروز وقتي تو ـزمايشگاه همه چي به هم ريخت يه لحظه سعي کردم بيدار شم. يعني براي يه لحظه اميدوار شدم که خوابم.... بعدش که فهميدم بيدارم (راستش دروغ چرا؟ کاملا هم متقاعد نشده بودم)...به خودم گفتم خوب شد واسه بيدار شدن خودمو نفله نکردم....
گاهي ميترسم....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2004
(72)
-
▼
مارس
(10)
- در حدود 2500 سال پيش تو يکي از پستهام از افسر انگ...
- صداهايي هست که تو سرم با من حرف ميزنن... صداهايي ک...
- من دلم يه چوب ميخواد...يه چيز تو مايههاي چماق...ب...
- ته خاطرات ذهنم، زير همه اين روزمرگيا و روز-مرگيا، ...
- فقط براي کمي خنکي باسن عزيزم.... به ميارکي و ميمنت...
- کابوسهام تو هم رفتن...از يکي بيرون ميام تو يکي ديگ...
- دنبال چي ميگردم تو خاطرات لجنمالم؟ تو همه اين کتاب...
- در آ، در آ در کار من....
- نقل قول:..... لازم تنهايي باش و نام خويش از ديوان ...
- دردیست....
-
▼
مارس
(10)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر