سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۲

هر کسي کو دور ماند از اصل خويش....

ظرف غذا رو از رو پيشخون بر ميدارم...دنبال شر ميگردم، ازش مي پرسم اين قرار بوده قورمه شبزي باشه؟ ميگه: چشه؟ ميگم: چش نيس، گوشه...ظرفو يه تيکه خالي ميکنم رو لباسش. مياد از رو پيشخون بپره اينور و حالمو جا بياره که زير پاشو خالي ميکنم و پهن ميشه کف نهارخوري دانشگاه...ميفتم روش و ضيافت شروع ميشه....
سلام «گذشته لعنتي» ...

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ