من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده، کشید بار تنوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید:
"یک جام دگر بگیر" ومن نتوانم
سهشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲
دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۲
من زیاد با این آقای امیرخانی دمخور نبودم ولی دورادور میشناسمش...از بزرگترای مدرسمونه. گر چه حرفاشم زیاد قبول ندارم ولی این نوشته شو خوشم اومد...
سهشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۲
هر کسي کو دور ماند از اصل خويش....
ظرف غذا رو از رو پيشخون بر ميدارم...دنبال شر ميگردم، ازش مي پرسم اين قرار بوده قورمه شبزي باشه؟ ميگه: چشه؟ ميگم: چش نيس، گوشه...ظرفو يه تيکه خالي ميکنم رو لباسش. مياد از رو پيشخون بپره اينور و حالمو جا بياره که زير پاشو خالي ميکنم و پهن ميشه کف نهارخوري دانشگاه...ميفتم روش و ضيافت شروع ميشه....
سلام «گذشته لعنتي» ...
ظرف غذا رو از رو پيشخون بر ميدارم...دنبال شر ميگردم، ازش مي پرسم اين قرار بوده قورمه شبزي باشه؟ ميگه: چشه؟ ميگم: چش نيس، گوشه...ظرفو يه تيکه خالي ميکنم رو لباسش. مياد از رو پيشخون بپره اينور و حالمو جا بياره که زير پاشو خالي ميکنم و پهن ميشه کف نهارخوري دانشگاه...ميفتم روش و ضيافت شروع ميشه....
سلام «گذشته لعنتي» ...
یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲
تصور کن غرب وحشي رو....اون موقع که ملت واسه سر يه عده جايزه ميذاشتن...Dead or Alive...تصور کن که الان که بازار عشق و عاشقي و اين مسخره بازيا بين جوانان مشنگ زياد شده...
حالا واسه دل کسايي که دلشونو ميشکونن جايزه ميذارن...او سالها مطرودترين آدما، رونده شده ترين آدما جايزه بگير ميشدن و ميفتادن دنبال جايزه ها...تصور کن منم جايزه بگير شدم. يه اسب ميخوام، يه شيشلول، يه کمربند فشنگ، يه پانچوي مکزيکي...يه بيابون، يه خورشيد داغ، حالا ديگه ميدونم چطوري با تنهاييم سر کنم....
حالا واسه دل کسايي که دلشونو ميشکونن جايزه ميذارن...او سالها مطرودترين آدما، رونده شده ترين آدما جايزه بگير ميشدن و ميفتادن دنبال جايزه ها...تصور کن منم جايزه بگير شدم. يه اسب ميخوام، يه شيشلول، يه کمربند فشنگ، يه پانچوي مکزيکي...يه بيابون، يه خورشيد داغ، حالا ديگه ميدونم چطوري با تنهاييم سر کنم....
شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۲
جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۸۲
شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۲
جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۸۲
من امروز عصبانيم...از در و ديوار...
از راننده که 50 تومان بيشتر ازم ميخواست و باهام سر چس قرون جر و بحث کرد، از بقال که سر و تهش به هم پنالتي ميزد و نيم ساعت طول کشيد تا جنسامو حساب کنه، از کبريتم که نم کشيده بود و لعنتي روشن نميشد. از فندکم که همرام نبود و از سيگارم که سر وته روشنش کردم. از باتري موبايلم که تموم شد. از اون عوضي که دل شيرينو برده. از رامين که دير به دير ميبينمش. از استادم که هر چي هم که کارام عقب افتاده هيچس بهم نميگه. از اون کره بزي که دم در دانشکده کارت ازم ميخواد. از کفشم که پاشنه اش سوراخ شده و حال ندارم واسش هوو بيارم. از اون حسين درخشان که زر مفت ميزنه و ملتم ميخوننش. از اين فيلما که ديگه مزه نميدن. از جشن فارغ التحصيليمون که نزديکه و کلي از کاراش مونده. از رعد و برق که نميزنه تو فرق سرم. از ديواراي دانشکده که از مشتاي من سفت ترن. از تو که نميتونم ازت دل بکنم. از تو که ... .
از خودم عصبانيم که وسط اين هير و وير گير افتادم. که مخم تعطيل شده. دستمو ميگيري؟
از راننده که 50 تومان بيشتر ازم ميخواست و باهام سر چس قرون جر و بحث کرد، از بقال که سر و تهش به هم پنالتي ميزد و نيم ساعت طول کشيد تا جنسامو حساب کنه، از کبريتم که نم کشيده بود و لعنتي روشن نميشد. از فندکم که همرام نبود و از سيگارم که سر وته روشنش کردم. از باتري موبايلم که تموم شد. از اون عوضي که دل شيرينو برده. از رامين که دير به دير ميبينمش. از استادم که هر چي هم که کارام عقب افتاده هيچس بهم نميگه. از اون کره بزي که دم در دانشکده کارت ازم ميخواد. از کفشم که پاشنه اش سوراخ شده و حال ندارم واسش هوو بيارم. از اون حسين درخشان که زر مفت ميزنه و ملتم ميخوننش. از اين فيلما که ديگه مزه نميدن. از جشن فارغ التحصيليمون که نزديکه و کلي از کاراش مونده. از رعد و برق که نميزنه تو فرق سرم. از ديواراي دانشکده که از مشتاي من سفت ترن. از تو که نميتونم ازت دل بکنم. از تو که ... .
از خودم عصبانيم که وسط اين هير و وير گير افتادم. که مخم تعطيل شده. دستمو ميگيري؟
جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲
فکر کن من احمقم، من ترسوام،من کله خرم، فکر کن من شلم، فکر کن من زيادي تندم، فکر کن من آويزونم، فکر کن من بي وفام، من آشغالم، من لات بي سر و پام، من ضايه ام، من پرتم، من قاطم، من بي ريختم، من کچلم، من درازم، من چاقم، هر چي دوست داري فکر کن. ولي اگه فقط يه بار بخواي اينا رو تو روم بگي تا از خودم خجالت بکشم، تا خيسم کني، تا قهوه ايم کني، تا يه لحظه از خودم بيزار شم، فقط يه لحظه حتي...اينو مطمئن باش با سر و ريخت سالم از پيشم نميري. خشتکتو سرت پرچم ميکنم. اينو بهت قول ميدم...
ميگن من نميتونم مثل بچه آدم کاري انجام بدم. تو وقت عادي ، تو شرايط عادي، راست ميگن...من مرض دارم. دوست دارم دقيقه نود کارمو تموم کنم. دوس دارم بيخوابي بکشم، يه روز، دو روز، سه روز،...دوس دارم بدونم تا کجا ميتونم. دوس دارم تحت فشار کار کنم. نه براي هميشه. ولي براي يه هفته توي دو سه ماه چرا. بقيهشو لم ميدم يه گوشه. وا ميرم. فرو ميرم. کارا تلنبار ميشن. ملت شاکي ميشن. استادا کفري ميشن. رفقا فحشم ميدن. تو خونه متلک بهم ميندازن.ولي من منتظر ميشم تا دوباره کي تحت فشار کار کنم.
مثل اينه که يه يوزپلنگ داشته باشي، يعني نه اينکه داشته باشي، يه يوزپلنگ کنارت داشته باشي. با همون پوست جادويي، با همون چشماي افسونگر، مثل اينکه يه يوزپلنگ رو رام کرده باشي، بشينه کنارت، گرمي بدنش رو حس کني، نفس کشيدنش رو، بالا و پايين رفتن شيکمش رو، به پوست نرمش دست بکشي، تو چشماش نگاه کني، نوازشش که ميکني چشماشو با لذت ببنده و تو هم کيفور شي. درست همون لذت رام کردن يه يوزپلنگ. ولي اينو ميدوني، که هر چقدر هم که با هم عياق بشين، هر چقدر هم که رامت بشه، يه روز ميشه که يه نسيم که بوي بيابونا رو با خودش مياره، يوزپلنگتو ازت بگيره، هواييش کنه و اونم غيبش بزنه، هر چي باشه تعريف يوزپلنگ همينه. يه روز ميشه که از دستش ميدي. ولي اينو هم ميدوني که نميتوني کاري کني، يعني نبايد کاري کني که اون يوزپلنگ پيشت بمونه. چرا که ديگه اونوقت ديگه يوزپلنگ نيس. تمام مزهاش به همينه که همينجوري که هست باشه: از دست رفتني و حسرت خوردني. پس ميشيني و منتظر اون روز ميموني.
...تو اينجوري هستي مثل همون يوزپلنگ...
ميگن من نميتونم مثل بچه آدم کاري انجام بدم. تو وقت عادي ، تو شرايط عادي، راست ميگن...من مرض دارم. دوست دارم دقيقه نود کارمو تموم کنم. دوس دارم بيخوابي بکشم، يه روز، دو روز، سه روز،...دوس دارم بدونم تا کجا ميتونم. دوس دارم تحت فشار کار کنم. نه براي هميشه. ولي براي يه هفته توي دو سه ماه چرا. بقيهشو لم ميدم يه گوشه. وا ميرم. فرو ميرم. کارا تلنبار ميشن. ملت شاکي ميشن. استادا کفري ميشن. رفقا فحشم ميدن. تو خونه متلک بهم ميندازن.ولي من منتظر ميشم تا دوباره کي تحت فشار کار کنم.
مثل اينه که يه يوزپلنگ داشته باشي، يعني نه اينکه داشته باشي، يه يوزپلنگ کنارت داشته باشي. با همون پوست جادويي، با همون چشماي افسونگر، مثل اينکه يه يوزپلنگ رو رام کرده باشي، بشينه کنارت، گرمي بدنش رو حس کني، نفس کشيدنش رو، بالا و پايين رفتن شيکمش رو، به پوست نرمش دست بکشي، تو چشماش نگاه کني، نوازشش که ميکني چشماشو با لذت ببنده و تو هم کيفور شي. درست همون لذت رام کردن يه يوزپلنگ. ولي اينو ميدوني، که هر چقدر هم که با هم عياق بشين، هر چقدر هم که رامت بشه، يه روز ميشه که يه نسيم که بوي بيابونا رو با خودش مياره، يوزپلنگتو ازت بگيره، هواييش کنه و اونم غيبش بزنه، هر چي باشه تعريف يوزپلنگ همينه. يه روز ميشه که از دستش ميدي. ولي اينو هم ميدوني که نميتوني کاري کني، يعني نبايد کاري کني که اون يوزپلنگ پيشت بمونه. چرا که ديگه اونوقت ديگه يوزپلنگ نيس. تمام مزهاش به همينه که همينجوري که هست باشه: از دست رفتني و حسرت خوردني. پس ميشيني و منتظر اون روز ميموني.
...تو اينجوري هستي مثل همون يوزپلنگ...
اشتراک در:
پستها (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2003
(20)
-
▼
دسامبر
(13)
- من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده، کشید بار تنوانم...
- من زیاد با این آقای امیرخانی دمخور نبودم ولی دوراد...
- هر بار فقط پک اول...سیگار هم دیگه ادای زندگی رو در...
- هر کسي کو دور ماند از اصل خويش.... ظرف غذا رو از ...
- گاهي اوقات ميشه که اصلا دوستت ندارم....گيرم که اين...
- تصور کن غرب وحشي رو....اون موقع که ملت واسه سر يه ...
- There's something in the air And you don't know wh...
- گرد يک درياچه سپيده دم را انتظار می کشند هم شکارچی...
- يوزپلنگم هوس صحرا کرده... کي داره همچين يوزپلنگي؟ ...
- من پترسم، به دنبال سوراخي براي اثبات فداکاري خود.....
- من امروز عصبانيم...از در و ديوار... از راننده که 5...
- اینجا یه چاهه، من بالاش آویزونم،... دسنگیره هاش دا...
- فکر کن من احمقم، من ترسوام،من کله خرم، فکر کن من ش...
-
▼
دسامبر
(13)