دوشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۴

شکلاي ابرا، لذت فرو بردن دست لاي برنجاي تو گوني، صداي بال زدن پرنده نشته لب پنجره اتاقت، صداي قرچ و قروچ راه رفتن روي برف تو يه شب ساکت ساکت، نشست روي تاب يه پارک متروک ساعت 2 نصفه شبو نيم ساعت تاب خوردن بيوقفه، دنبال کردن مسير يه مورچه بدون اينکه منتظر رخ دادن اتفاقي باشي، آب بازي با سر و صدا و خيس شدن فراوون، چرت زدن بعد از خوردنن يه صبحونه مفصل، لذت آرامش يه روز تعطيل تو تنهايي مطلق، تماشاي يه عصر خلوت تو بالکن خونه ات و نه تماشاي غروب مسخره آفتاب، ولو شدن نا نداشتن بعد از يه جنب و جوش حسابي، حرفاي خودموني پدرم، تماشاي بيصداي مادرم که داره کاراي ريز ريزشو انجام ميده، دراز کشيدن تو رختخواب و نخوابيدن تا ديروقت و فکر کردن به اوني که دوست داري خيالپردازي کردن بي هيچ منطقي، تماشاي پرواز دسته جمعي پرنده ها تو آسمون، راه رفتن لبه جدول و دويدن روشون چون ديگه کلي حرفه اي شدي واسه خودت تو اين کار، قدم زدن تو خيابونايي که تازه بارون خيسشون کرده بعد از تموم شدن بارون اونم نصفه شب، تو توالت زدن زير آواز و فالش و فولش خوندن، فرو رفتن به فکر زير دوش آب و نفهميدن اينکه چند وقته تو اون وضعيت بودي، تماشاي شکلايي رنگين کمون واري که نفت و بنزين رو سطح آب ميسازن، دنبال کردن مسير يه باريکه آب که راهشو تو زمين دنبال ميکنه، قدم برداشتن بين موزاييکاي پياده رو، خيالپردازي راجع به زندگي آدماي تو خيابون، تصور کردن چراغ و جلوبندي ماشينا به صورت آدمايي با شخصيتاي جور واجور، صداي حيوونا رو درآوردن حتي صداي سوسک، ليس زدن بيخيال يه بستني، چيدن و خوردن تمشک تو دل يه جنگل تنهايي، وايسادن لب ساحل ماسه اي و صبر کردن که موج ماسه خاي زير پاتو بشوره و ببره، گوش دادن به صداي باد که لاي برگا ميپيچه تو بعد از ظهر داغ يه روز تابستوني، ادا درآوردن تو آينه تو آسانسور وقتي تنهايي تو آسانسوري، خوابيدن رو چمناي يه پارک وقتي ساعت نصفه شبه، آب نبات چوبي خوردن، تو، تماشاي تو، خيال تو، هر چيز من و تو، نق زدن وقتي کسي هست که نازتو بکشه، ناز کسيو کشيدن وقتي ميخواد و ميخواي که نازشو بکشي، تنها بودن و غمگين نبودن، غمگين بودن، فيلم ديدن، فيلم ديدن با کسي که پاي فيلم ديدنه، آهنگ گوش کردن حتي دامبولي، با دو دست خاروندمن کله ات بي اينکه کسي بهت گير بده، شاشيدن سرپا تو تاريکي يه کوچه وقتي داري ميترکي از فشار اسمزي دروني، کي به کيه؟حتي اندازه گيري بُردش، ساختن آدم برفي بيناموسي تو دانشکده سر را ه استادا، عاشق شدن واسه اولين بار اونم به دختري که فقط چند ثانيه تو پنجره اتوبوس ديديش، تخس بودن، سرتق موندن، چسبوندن نامه هاي عاشقانه به سبک فيلمفارسي روي کمد دختراي دانشکده، جيش کردن تو دسشويي دخترا، قليون کشيدن و چاي خوردن وسط زمين فوتبال دانشگاه، آجر گذاشتن تو خيابوناي دانشگاه راه انداختن گل کوچيک اونم وقتي امدي فوق ليسانس و بيخيال نگاهاي چپ چپ استادات شدن، بلند بلند خنديدن بيخيال ادب و نزاکت و سن و سال و ...، هله هوله خوردن در هم وبرهم، نوشابه، تماشاي آب شدن قرص جوشان ويتامين ث و بو کردن ليوانش، وسط کلاس معارف جوک بيناموسي تعريف کردن، خوابيدن سر کلاس، کندن يادگاري روي صندلي و رمز گشايي يادگارياي شونصد سال پيش روش، خوندن نوشته هاي هيجان انگيز توي توالت موقع عمليات، شعر خوندن، قصه تعريف کردن، سرگرم کردن يه بچه، آشپزي يا در واقع تمرين آشپزي، خوردن يه هندونه به تنهايي تا مرز انفجار، ياد گرفتن سوت واسه اولين بار،....
بازم بگم؟

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ