دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۰

تلخ نويسي

ديشب بعد از 100 سال از همون راهي برگشتم كه يه موقع هي برميگشتم. بعد از اينكه از تو جدا ميشدم از نزديك خونه اتون تا اتوبان و ...اينبار اما به شدت خورد شده. تو تاكسي بين اون دو تا نره خر كه مچاله شده بودم. خيلي زور ميزدم كه لرزش شونه هامو هق هق ام رو لاي تكوناي تاكسي گم كنم. تو تاريكي تاكسي و لاي عرعر خواننده درٍ پيتي كه تو ضبط ماشين ميخوند به پهناي صورتم اشك ميريختم. تناقض مسخره اي بود. چرا همه چي اينجوري شده؟ چرا از دستت دادم؟
...
از جمله مواهب اجباري برگشتن به خونه پدري يكيش اينه كه زمانهايي رو مجبورم تلويزيون نگاه كنم. ديشب يه برنامه اي داشت به اسم راديو7 گمونم. توش با بچه هاي 4-6 ساله مصاحبه ميكرد. مينشوندشون جلوي دوربين و ازشون سوالاي جدي ميپرسيد. از يكيشون همون سوال معروف نخ نما رو پرسيد: بزرگ شدي ميخواي چيكاره بشي؟ و من رفتم تو فكر كه اون موق ها همسن اين پسره كه بودم چيكاره ميخواستم بشم؟ خلبان...دكتر...رنجر...كوماندو...فضانورد...حتا يه بار وزير آموزش و پرورش! چه ساده چه به سادگي اونهمه رويا رو به فنا دادم. ميگم "گا" شهريه از شهراي توريستي ايران . هر ساله ايرانيهاي زيادي به "گا" ميرن. . ضاهرن من روياهامو از مدتها پيش به اين شهر زيارتي ميبرم.
....
تلخ نويسي هنر نيست. نياز هم نيست. اجبار و اِفه شتري هم نيست. من تلخم اما.
....
چقدر امروز خوشگليتو ميخوام.

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage