شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۰

مثه يه خوك در جستجوي خوشبختي

It was right then that I started thinking about Thomas Jefferson on the Declaration of Independence and the part about our right to life, liberty, and the pursuit of happiness. And I remember thinking how did he know to put the pursuit part in there? That maybe happiness is something that we can only pursue and maybe we can actually never have it. No matter what. How did he know that?
اين يه تيكه از فيلم در جستجوي خوشبختيه. اينو ويل اسميت در اوج فلاكت هاش ميگه. كاري به ارگاسم ذهني اي كه از شنيدن اين جمله بهش ميرسم ندارم. حرف من الان تو اين پست اينه: منم هميجوريم. مثه خيليا و اغلب مردم، در اوج غم و اندوه سوالاي عميق از خودم ميپرسم و دنبال معناي زندگي ام. در اوج خوشبختي و خوشي اما مثه يه خوك كه تو گل غلط ميزنه فقط خرخر ميكنمبايد موجوديو كه داره سوالاي فلسفي ميكنه رو به ياد خوك خرخركن بيارم.. شايدم وقتايي كه مثه حالا دارم خودمو با سوالي عميق عميق ميكنم خوك بودن رو يادم بيارم. يا به قول كاستاندا اداي خوك بودن رو در بيارم.  ديشب كه بعد از مدتها رو تختم دراز كشيده بودم و داشتم بعد از مدتها "تر" ضدخاطرات مالرو رو ميخوندم احساس ميكردم يه چيز بزرگي رو تو زندگيم باختم. احساس كردم ميفهمم چرا رامين بي سر و صدا بعد از جدا شدنش غيب شد و رفت ايتاليا. كه زور زد فراموش كنه.تو خونه پدري ام احساس مهمون رو دارم. شايد بايد زودتر برم كانادا.

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage