یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

ماهیت شناسی جمعهای دوستانه ام یا چرا اغلب تنهام

راستش من خیلی آدم خونگرمی نیستم. به نظرم این یه خصوصیتمه. نه یه عیبم. اصولا خیلی خوشم نمیاد با آدما گرم بگیرم. نه اینکه نتونم باهاشون رابطه برقرار کنم. به نظرم آدم باید یه مرزی رو بگذرونه تا بتونه با آدما قاطی بشه. آدم میتونه این مرز رو نگذرونه بدون اینکه رفتار پر نخوتی با آدما داشته باشه و یا مغرورانه بهشون نگاه کنه. من از تعارف متنفرم. اولین اصل گذرونن اون مرز پاره کردن انواع و اقسام تعارفاته. من هنوز نتونستم جمعهای زیادی رو پیدا کنم که بدون اینکه خواسته های خودمو زیر پا بذارم اونم به مقدار زیاد بتونم باهاشون بگردم. البت همچین جمعایی بودن. مثل دار و دسته زمان دانشجوییم که به لولویون معروف بودن چون روی هندریلهای لوله ای دانشکده پلاس بودیم.

با اینهمه خیلی وقتا میشه که وارد نشدن تو این جمعها احتمالا به عنوان غرور بیش از حد تعبیر میشده. هرچند که من آدمای اون جمع رو که واردشون نشده بودم رو خیلی هم قبول داشته ام و خودمو اصلا بالاتر از اونا نمیدیدم. انگار که آدما بخوان لزوما با همرنگ کردن بقیه با خودشون احساس امنیت کنن. این همرنگ نشدن من هم اغلب امنیتشون رو به هم زده. اگه مدتی از بودن توی همچین جمعهایی گذشته باشه البت نظر ملت راجع بهم یه کم تلطیف شده.

با اینحال موضوع جالب و عجیب اینه که جمعهایی که بعد از دوران دانشجویی توشون بودم و ازشون لذت برده ام خیلی زود پکیده ان. این پکیدن با میل و رغبت من هم نبوده. انگار زمانی که صمیمیت واقعی و درست و بدون تعارف و خود پترس کنی بین آدما برقرار میشه آدما بازم تحملشو ندارن و ترجیح میدن به گروههای مزورانه قبلیشون پناه ببرن.

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage