پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳

خدمت جناب آقاي احمدرضا خان، داداش بزرگه سابق...
ديشب تشريف آورده بودين به خواب بنده. بعد بوق واندي يادي از ما کردين...البت بگذريم که چه جوري...اومدي زير همون بيد مجنوناي قديم...نشستي واسه خودت يه گوشه، ما هم که انگار گوز نامربوط تشريف داريم. مرتيکه مرده! جنبه داشته باش! جواب سلام مردم رو بده...
يادته احمد کچل؟ يادته خونتونو ول کردي پا شدي رفتي آبادان؟ يادته اونشب زير بيد مجنونا بهم گفتي داداشتو خواب ديدي؟ اومده بود آدرس بهت ميداد. پرسيدم آدرس کجا رو؟ گفتي آدرس اونجايي که قراره خلاص شي. يادته به قاعده سه متر ونيم مسخره بازي در آوردم سر اين حرفت؟ يادته خنديدي و فرداش آبادان بودي و پالايشگاه و ...
يادته اولاي بهمن زنگ زدي بهم، گفتي مهدي! پيداش کردم...آدرسو ميگفتي...يادته چقدر پاپي ات شدم که ول کن پاشو بيا؟ يادته گفتم آخر هفته بليت ميگيرم ميام در کونتو ميچسبم ميارمت تهران؟ يادته التماست کردم؟ يادته گفتي هيچ وقت اينقدر آروم نبودي...بدون کابوساي هر شبت؟ فرداش تو همون آدرس با چاقو زدنت...قبلش رضايت داده بودي...
کره خر! تو که رفتي کابوسات مال من شد. اينا رو که ميدوني. فاکتور ميگيرم...
يادته ديشب بهت گفتم منم خواب آدرس خودمو ميبينم؟ گفتم خسته شدم. گفتي بچه پررو دفعه پيشم که داشتي ميومدي خودت چسبيدي به زندگيت...ديدم راست ميگي..يعني اولش رديف بودم...آخراش ولي به گه خوردن افتاده بودم. کم آورده بودم خب...
امروز با خودم فکر کردم ديدم اينبار نه من به زندگيم چسبيدم نه اون منو ميخواد. حسابي با هم نداريم ديگه. ديشب که به يکي از دوستام جريان تو رو گفتم گمونم باورش نشد. همونجور که منم وقتي از تو شنيدم باورم نشد. خيالي نيس.
تو اردکان يزد يه جايي هست که منتظر منه. کنار ديواراي پيش ساخته اي که خودم دارم کارگاهشو طراحي ميکنم. يه روز عصر، دم غروب هست که مال منه. دلم واست يه ذره شده احمد کچل. ...
راستي چرا گفتي هنوز کار دارم من؟

هیچ نظری موجود نیست:

Add to Google Reader or Homepage

بايگانی وبلاگ